حسب و نسب بی نظیر عمر بن خطاب ! آیا عمر ولد الزنا بود؟؟

 

ابن کثیر (اسماعیل بن عُمَر بن کثیر، مُتَوَفّای 774 ق)، مورّخ و مفّسر و  مُحدِّث شافعی مذهب، در کتاب سیرَهُ رُسُولِ اللهِ (ص) یا السّیرَهُ  النَّبَویَّه (ج 1/ص153) (چاپ دارُالمَعرِفَه-بَیرُوت)، به نقل از زُبَیربن بَکّار (قاضی مکّه و نَسَب شناس سُنّی مذهب معروف – متوفّای 256ق) و محمّد بن اسحاق (بن یسار مَدَنی-متوفای 151ق- نخستین سیره نویس نبوی و محدّث  مشهور، مدفون در بغداد- نزدیک قبر ابوحنیفه)، تصریح می کند که:«خَطّاب، پدر عُمَر بن خَطّاب و نیز عموی او و نیز برادر اُمّی(=مادری) او بوده  است(!!)؛ زیرا عَمروبن نُفَیل (برادر خطّاب و عمومی اصلی عُمَر) پس از  درگذشت نُفَیل (پدربزرگ عُمَر)، زن پدر خود را به عقد در آورده و این زن  همان مادر خطاب (پدر عمر) بوده است (حال آن که در شرع ابراهیمی، ازدواج با  زنِ پدر، حرام بوده و در اسلام نیز این حرمت باقی است)».

 

همچنین،  عبدالرَّزّاق بن هَمّام صَنعانی یمنی (م211ق- که احمد بن حَنبَل، وی را به  عنوان «نیکوترین مُحدِّث» می شناسد) در کتاب المُصَنَّف (چاپ  بیروت-ج11/ص379-380) از زُهری (محمّدبن سعدبن منیع، معروف به کتاب  واقِدی-م230ق-مورّخ و نَسَب شناس معتبر، که احمدبن حَنبَل، وی را به عنوان  «نیکوترین محدث» می شناسد) در کتاب المصنف (چاپ بیروت – ج11/ص379-380) از  زهری (محمدبن سعدبن منیع، معروف به کاتب واقدی-م230ق- مورخ و نسب شناس  معتبر، که احمدبن حنبل به استماع حدیث از او علاقه نشان می داده است) نقل  می کند که: اَنَس بن مالک(خادم پیامبر-صَلَّی اللهُ عَلَیهِ وَ آلِهِ-که به اهل سنّت گروید)(م93ق) روایت کرده که (به طور خلاصه): «در یکی از روزها،  پیامبر اکرم (ص)نماز ظهر را به جا آورده و سپس به منبر رفتند و پس از  بیاناتی در مورد قیامت، فرمودند که: هر کس سؤالی دارد از من بپرسد، پس برخی از حاضرین، در مورد پدر خود سؤال کردند؛ ناگهان عُمَر خود را به زانوهای  پیامبر (ص) انداخت و گفت: ما به پروردگار ایمان داریم و اسلام را به عنوان  دین خود پذیرفته ایم و به محمّد (ص) نیز به عنوان رسول خدا اعتقاد داریم!  پس چون عُمَر چنین کرد، پیامبر سکوت فرمودند...». نظیر این روایت را علیّ  بن اَبی بکر هَیثَمی (مصری شافعی مذهب-م807ق) در مَجمَعُ الزَّوائِدِ وَ  مَنبَعُ الفَوائِدِ (چاپ مصر-ج1/161) (در باب فرمایش پیامبر: سَلُونی=سؤال  کنید از من!) و طَبَرانی (ابوالقاسم سلیمان بن احمد بن ایّوب-م360ق-محدّث  بزرگ اهل سنّت)در المُعجَمُ الکبیر، آورده اند...

 

جال الدّین سُیُوطی  (شافعی مذهب-م911ق) در الدُّرُّ المَنثُور (فی تفسیر القرآنِ بِالمَاثورِ)  چاپ مصر-ج3/309) از زُبَیر بن بَکّار (که مذکور شد) در الاَخبارُ  المُوَفَّقیات (که 439 روایت برای المُوفَّق بالله عبّاسی است و توسط  زُبَیر گردآوری شده است) نقل می کند که عبدالله بن عبّاس (مفسّر قرآن و  صحابی معروف) گفته است: من از عمر بن خطّاب سؤال کردم که شأن نزول این آیه  چه بود: یا اَیُّّهَا الَّذینَ آمَنُو لا تَسأَلُوا عَن اَشیاءَ اِن  تُبدَلَکُم تَسُؤکُم (= ای کسانیکه ایمان آورده اید، سؤال نکنید از چیزهائی که اگر واقعیّت آنها برای شما برملا گردد، ناراحت می شوید- مائده،101)؛ پس عُمَر گفت: برخی از مهاجرین (از مکّه به مدینه – از جمله خودش!) در  نَسَبشان طعن (=عیب و ایراد شرعی) بود؛ پس گفتند روزی: ای کاش خداوند، یک  قرآنی هم در بیان نَسَب های ما نازل می کرد(!!)؛ پس خدا، در جواب ایشان،  این آیه را نازل فرمود که تو خواندی!».

 

و باز هم سُیُوطی در همان کتاب  (2/335) از سُدّی (مفسّر معروف: ابومحمّد، اسماعیل بن عبدالرّحمن تابعی  قُرَشی-م127ق- که سیوطی در الاِتقان فی علوم القرآن، تفسیر او را از بهترین و نمونه ترین تفاسیر می داند- و یا: مفسّر دیگری به همین نام: اسماعیل بن  مُوسَی الفَزارّی الکوفی-م145ق- که ابن حَجَر در التَّقریب از او نیز یاد  کرده است؛ و نیز نام برخی از مفسّرین معروف دیگر...)، به نقل از ابن ابی  حاتم از او، در رابطه با شأن نزول همین آیه کریمه (مائده،101) نقل می کند  که: «روزی پیامبر (ص) در حالی که غضبناک بودند، به خطبه ایستادند و  فرمودند: سَلُونی... (=از من بپرسید...)؛ پس مردی از قریش، از بنی سَهم، که به او عبدالله بن حُذافَه می گفتند، برخاست و پرسید: پدر واقعی من کیست ؟!  پس پیامبر (ص) فرمودند: پدر تو فلان شخص بوده است... در این هنگام، عُمَر  ناگهان برخاست و بر پای پیامبر (ص) بوسه داد و همان سخنان مذکور را گفت و  عرض کرد: فَاعفُ عَنّا (=از ما بگذر!)؛ تا آن که پیامبر (ص) به سکوت راضی  شدند...»

 

و باز هم سُیُوطی از ابوهُرَیرَه، در همان کتاب (2/335) نقل می کند که همین جریان رُخ داده و عُمَربن خطّاب صریحاً به پیامبر (ص) عرض  کرده که: «... اِنّا حَدیثُو عَهدٍ بِجاهِلِیَّهٍ وَ شِرکٍ؛ وَاللهُ  اَعلَمُ مَن آباؤُنا ؟!!» (=با به تازگی از جاهلیّت و شرک به اسلام در آمده ایم؛ و خداوند داناتر است که پدران واقعی ما کیستند ؟!!)؛ که در پی آن،  همین آیه کریمه نازل گشت...

 

و ابوبکر هیثمی (که مذکور شد) در همان  مَجمَعُ الزَّوائِد (7/188) باز هم این حدیث مُتَواتِر را از اَنَس بن مالک نقل کرده و اضافه می کند که عُمَر گفته: «... فَلا تُبدِ عَلَینا  سَوءاتِنا!! فَاعفُ عَنّا، عَفَا اللهُ عَنکَ!» (=پس- ای پیامبر- آشکار  نگردان بر ما زشتی های ما را!! و عف کن و بگذر از ما، که خداوند از تو  بگذرد!



نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:






موضوعات مرتبط: عمر ابن خطاب

تاريخ : شنبه 14 تير 1393 | 2:58 | نویسنده : ع. مقدم |

.: Weblog Themes By SlideTheme :.


  • وب قالب وبلاگ
  • وب استاندارد
  • وب علی شش
  • وب مقاله عکس